دیشب نمی دونم چی شد فقط یهو هر چقدر شیر خورده بودم همه رو بالا آوردم مامانی که نمیخواست بابایی رو ناراحت کنه هیچی به اون نگفت،نصفه های شب باز حالم بد شد و اون موقع مامانی به بابایی گفت که از دیشب اینجوری شدم طفلی ها خیلی ترسیدن و نگران بودن صبح که شد اول زنگ زدن به دایی امیرحسین و اون هم گفت که من حساسیت دادم به یه چیزی که تو شیر بوده و فعلا باید یه چند ساعت شیر نخورم وبعدش هم خیلی کم بخورم. امروز جمعه است و بابایی هم خونه بود ساعت حدود 10 بود که رفتیم خونه مامان جونم اینا،تا بعد از ظهر خوب بودم واسه همین مامان اینا اومدن خونه خودمون هنوز یه ربع نشده بود که باز بالا آوردم ،مامانی و بابایی خیلی ترسیدن و گریه کردن و من و بردن درمانگاه ،بعدش...